حاجی در آغوش خدا و ۲۰ زندانی در آغوش خانواده
- شناسه خبر: 4308
- تاریخ و زمان ارسال: 17 خرداد 1402 ساعت 14:30
- نویسنده: فرزاد آقایی
زائران عاشق در پی معشوق را میگویم که بعضیها راهی شدهاند و بعضیها هم بیتابند تا روز وصال رسد و دل سرگشتهشان قرار آید؛ آنها قبل رهسپاری، روی ماه هر چشمانتظار در پی حبیب را میبوسند و عازم میشوند به سرزمین وحی.
رسم حاجی!
رسم است حاجی قبل از سفر حلالیت بگیرد، التماس دعا بگیرد، عاشقان یار را دور هم جمع کند تا پیکشان شود برای بخشش معاصیشان.
حاجی قصه ما هم جمعه عازم است، دوست و آشنا رفتهاند تا حاجی را ببینند و بگویند اگر به معشوق رسیدی، کمی هم نزد او یادی زِ ما کن، کمی هم جای ما او را صدا کن. حاجی چشم و دلش بیقرار است و بیتاب آن روز قشنگ است.
اما انگار یک بیقراری دیگر هم دارد، یک بیقراری که جنساش فرق دارد و باید هر چه زودتر قرارش دهد. میخواهد چشمه بیقراریاش که از کوه سرازیر است را به آغوش دریا برساند، ولی میداند یک چیز دیگر را هم میخواهد!
خودش که میگوید در بهترین ثانیههای زندگیام قرار دارم ولی دلم یک جوری دیگر بیتاب بود؟ فکر میکردم باید یک کار انجام نشدهای را تمام کنم و بروم به دیدار یار!
قصه حاجی تبریزی این روزها شنیدن دارد؛ جنس خبرش، از نوع خبر خوب است و راستِ کار بخش خبر خوب؛ آخر میدانید این روزها همه ما رسانهایهای تبریز خود را آماده کردهایم برای یک سفر! سفر ریاست جمهوری و کابینهاش به آذربایجانشرقی؛ هر خبرگزاری و پایگاه خبری را که نگاه کنی، دارد از پروژههای موفق و ناموفق حرف میزند، جزئیات سفر را اعلام میکند و تولید محتوا از اینکه، از سید ابراهیم چه خواستهای دارید، میکند؟! به خاطر همین شاید این خبر حاجی تبریزی لابلای اخبار سفر گم شود.
خُب برویم سر اصل داستان! همین امروز بود که شماره آقای فرزاد آقایی، روابط عمومی ستاد دیه استان روی گوشیم افتاد، معمولا یا برای دعوت به نشست خبری و برنامههای ستاد دیه تماس میگیرد و یا یک سوژه ناب! پشت گوشی تند تند در مورد یک سوژه حرف میزد، از اینکه سوژه موردنظر دوست ندارد، کارش رسانهای شود! ولی کارشان آنقدر بزرگ و شیرین بود که حیفم میآید این سوژه گفته نشود؛ اما من شمارهشان را میدهم تا بلکه خودتان راضیاش کردید و بهشون هم بگویید که شماره را بنده دادم!
بعد از چند بوق! «بله بفرمایید»؟ سلام حاج آقا من خبرنگار خبرگزاری فارس هستم و شمارهتان را از آقای آقایی، روابط عمومی ستاد دیه گرفتم؛ میدونم الان سرتان خیلی شلوغ است و تا دو روز دیگه عازم سفر بزرگی هستید! فقط میخواستم در مورد این کاری که انجام دادید یک گفتوگوی کوتاهی داشته باشم.
انگار خدا با من یار بود و به هطر طریقی که شده، حاج آقا راضی به مصاحبه میشوند ولی به شرط اینکه اسمشان را ننویسم.
فراهم کردن موجبات آزادی ۲۰ زندانی سه روز مانده به سفر حج
حاج آقا حتما که سالها انتظار برای رسیدن این روزها کشیدید و الان قشنگترین لحظات زندگی شماست، چرا یهو مابین این همه شلوغیها تصمیم به این کار گرفتید؟ پشت تلفن صدایش را صاف میکند: « همان طور گفتید، لحظات خیلی شیرینی را در حال سپری کردن هستم! لحظاتی ناب، لحظاتی که فراموش نشدنی است؛ با همه اقوام و دوستان و آشنایان دیدار کردم، هر کدام حاجتی داشتند، التماس دعایی داشتند ولی انگار تَهِ دلم یک چیز دیگری میخواستم تا آرام شوم. به خاطر همین تصمیم گرفتم تا به ستاد دیه استان بروم و موجبات آزادی ۲۰ نفر از زندانیان غیرعمد استان را به میمنت این سفر معنوی را فراهم کنم».
الان دلتان آرام گرفته؟ با صدای بلندتری میگوید: «خیلی! فکرش را بکنید، خودم دارم به دیدن یار میروم، یاری که چشم و دل همه در انتظار دیدارش است و تو این راه واسطهای شوی برای کاری که نتیجهاش منجر شود تا یک عده دیگر هم به آغوش خانوادهشان برگردند و انتظارهایشان پایان یابد».
حاج آقا سعی میکند تا کمتر صحبت کند، اول و آخر هر جملهاش فقط خداست؛ خدا خواست، خدا کرد، دستور خدا بود، خواست خدا بود، توسط خدا بود. روابط عمومی ستاد دیه بهم گفته است که در سالهای گذشته هم کلی زندانی آزاد کرده است ولی هر کدام را که میپرسم، حاج آقا با خندهای که صدایش از پشت گوشی به گوش میرسد، میگوید: گذشتهها گذشته! اصلا من یادم نمیآید تو اینها را از کجا میدانی؟ وِل کن اینها را دختر!
نمیخواهم بیشتر از این وقتش را بگیرم، از حاج آقا خداحافظی میکنم، میگویم التماس دعای شدید دارم! این خبرنگار هم که تو لحظات آخر، شروع سفرتان باهاش چند کلامی هم صحبت شدید را هم آنجا یاد کنید.
الان که اینها را مینویسم داشتم به این فکر میکردم، اگر روزی این موقعیت دست من و ما بود، چه میکردیم؟ به راستی که حاجی قصه ما، قبل از مُحرم شدن، حاجی شد! حجکم مقبول حاج آقا.
کتایون حمیدی –خبرگزاری فارس
پایان متن/۶۰۰۲۷